پیدایش عکس و دوربین عکاسی با ورود نظامیان و مستشاران اروپایی به تهران در اواخر حکومت محمدشاه قاجار آغاز شد. عکس های بر جای مانده از آن دوران شامل تصاویری از شاهان و درباریان در حالت های مختلف بود و کمتر عکسی از مناظر طبیعی آن روزگار به ثبت رسیده است. با روی کار آمدن ناصرالدین شاه و علاقه اش به عکاسی، این هنر در ایران رونق بیشتری گرفت. او که عکاسی را نزد استاد فرانسوی به نام «مسیو کارلیان» آموخت، به کار عکاسی، ظهور فیلم و چاپ آن مشغول شد و اولین عکس هایش از مهدعلیا (مادرش) و زنان حرمسرایش است.
در آغاز عکاسی جزئی از تفریحات و سرگرمی شاهان قاجار و درباریان بود، اما به مرور زمان به این حرفه نگاه جدی تری شد و عده ای از شاگردان ممتاز دارالفنون برای آموختن فن عکاسی به اروپا اعزام گشتند. تعدادی از آن ها بعد از بازگشت به تهران مورد توجه ناصرالدین شاه قرارگرفتند و به عنوان «عکاسباشی» در دارالخلافه ناصری به عکاسی از مسافرت های داخلی و خارجی شاه و درباریان پرداختند؛ هم چنین اولین استادان عکاسی در دارالفنون از کشورهای اروپایی مانند فرانسه، اتریش و ایتالیا انتخاب شدند.
با آمدن مظفرالدین شاه و سفرهای پی درپی اش به اروپا، پای «دوربین فیلم برداری» نیز به ایران باز شد. او در بازگشت از سفر فرانسه همراه خود یک دوربین فیلم برداری و امکانات پخش فیلم به تهران آورد و آن را چنین توصیف کرد: «دستگاهی است که بر روی دیوار می اندزاند و مردم در آن حرکت می کنند.» حدود یک ماه پس از اولین آشنایی مظفرالدین شاه با سینما در شهر اوستاند در ساحل بلژیک، جشن «عید گل» برگزار گشت و «میرزا ابراهیم خان عکاسباشی» (اولین فیلم بردار ایرانی که ده سال در اروپا به تحصیل عکاسی پرداخته بود) مشغول عکاسی سینموفتوگراف از شاه شد. او سپس همراه شاه به ایران بازگشت و تا سال های آخر سلطنت مظفرالدین شاه در دربار ماند. فیلم ها و عکس های این دوره بیش تر جنبه «خبری» داشت و مربوط به اوضاع و احوال شاه، سبک زندگی او و سفرهای داخلی و خارجی آن بود. به اعتقاد «لورا مالوی» (نظریه پرداز سینما و فیلمساز انگلیسی) به جز ژاپن، ایران تنها کشوری است که سینما توسط دستگاه سلطنت وارد آن شد1 و برخلاف کشورهای صنعتی غرب، سینما در ایران به عنوان یک هنر مردمی یا عامه پسند در کافه های زیرزمینی و چادرها شکل نگرفت.

نخستین مستند تبلیغاتی رضاخان

«خان بابا معتضدی» یکی از نخستین فیلم برداران حرفه ای ایران است که با روی کار آمدن رضاخان به دربار راه یافت و اولین فیلم خبری خود را به دستور وزیر جنگ از مجلس موسسان گرفت. او سپس مراسم تاجگذاری رضاخان را فیلم برداری کرد و فیلم ها را برای ظهور به لابراتواری به آمریکا فرستاد. معتضدی فیلم ها و مستندهای تبلیغاتی دیگری مانند رژه قشون لشگری، مراسم کلنگ نخستین بنای راه آهن تهران، راه آهن شمال، تاجگذاری در کاخ گلستان را فیلم برداری کرد. اکثر این فیلم ها جنبه خبری و تشریفاتی برای شاه داشت. ساخت مستندهای تبلیغاتی برای رضاشاه را می توان از نخستین و جدی ترین تکاپوهای فیلم سازان ایرانی دانست. سینما پس از آن که به مثابه ابزار سرگرمی درباریان قاجاری در ایران به رسمیت شناخته شد، با شروع عصر پهلوی وظیفه جدید دیگری نیز یافت؛ سینما اکنون بازوی تبلیغاتی شاه به شمار می رفت و خیلی زود «مستند» و «تبلیغ» به هم آمیخت، چنان که «مستندهای تبلیغاتی» تبدیل به یک ژانر مسلط گشتند.
دوشادوش ساخت مستندهای تبلیغاتی و استقرار زیرساخت هایی مانند سالن سینما، نخستین فیلم هایی نیز براساس روایت های کلاسیک داستانی ساخته شدند، اما درونمایه این آثار نیز خاستگاهی ایدئولوژیک داشت و بازتاب فکر تجددآمرانه و ایدئولوژی غالب عصر پهلوی اول و دوم بود. برای نمونه، در سال های نخست حکومت رضاخان فیلم «حاجی آقا آکتور سینما» توسط «آوانس اوگانیانس» ساخته شد. اوگانیانس مهاجر ارمنی بود که در سال 1308 به ایران آمد و مدرسه آرتیستی سینما را در تهران تاسیس کرد. فیلم حاجی آقا آکتور سینما داستان مردی سنتی است که سر سازگاری با سینما ندارد و مخالف بازیگر شدن دخترش است. روزی حاجی آقا در حالی که در تعقیب دزد ساعتش وارد «موسسه سینما» می شود، کارگردان فرصت را غنیمت شمرده و از حاجی آقا فیلم می گیرد. حاجی آقا پس از دیدن فیلم خودش بر پرده با سینما آشتی می کند و به ظاهر می پذیرد که سینما چیزی بیش از یک وسیله نیست. پس از آن «عبدالحسین سپنتا» فیلم «دختر لر» را در سال 1312 کارگردانی کرد. در نمای پایانی این فیلم تصویری از یک ستاره شش پر است و پس از آن تصویر رضاخان با کلاه شیر و خورشید نمایان می گردد. این فیلم در زمانی که بیش از یک دهه از فعالیت های لژهای فراماسونری در ایران می گذشت، روی پرده سینما رفت. از این هنگام به موازات گسترش فراماسونری شاهد رواج سینما در ایران نیز هستیم.

جنگ قدرت در سالن سینما

گرچه سینما به ایران آمد، اما «سینمای ایران» شکل نگرفت و این هنر، بی آن که ذات آن اقتضاء کند، به درون پازل نقشه های سیاسی کشیده شد. در سال 1304 «حسین علاء» به رضاخان پیشنهاد کرد «انجمن روابط ایران و آمریکا» تاسیس شود. این انجمن به ریاست «محمدعلی فروغی» به مهم ترین پایگاه فرهنگی آمریکا در ایران تبدیل شد و از پشتیبانی دولتمردان ایرانیِ طرفدار آمریکا برخوردار بود. انجمن ایران و آمریکا به نمایش فیلم های تبلیغاتی آمریکایی توجه خاصی داشت و به برگزاری جشنواره ها و نمایش های هنری در زمینه های رقص، درام و نمایش فیلم پرداخت. این انجمن در دهه 1350 حدود 1280 عضو داشت که 886 نفر از آنان ایرانی و 123 عضو آمریکایی بودند.2
رفته رفته بازار سینما در ایران به ویژه در تهران رونق گرفت و توجه عمومی را به خود جلب کرد. از سوی دیگر افزایش تعداد فیلم هایی که به هر دلیلی رضایت حکومت ایران را برآورده نمی ساخت، دربار و دولت را بر آن داشت که برای کنترل امور ساخت، تولید و نمایش فیلم چاره ای بیندیشند. بر همین اساس در تیر ماه 1309 وزارت داخله «نظامنامه برداشتن فیلم و نمایش سینما» را در دو فصل و 45 ماده به تصویب رساند.3 آن چه در این نظامنامه تصریح شده بود، عملاً سینما را در اختیار صاحبان قدرت قرار داد و به تسلط حکومت پهلوی بر سینما افزود. هم چنین پایه های سانسور در سینما محکم تر شد، به طوری که پس از گذشت چند سال هیچ گونه فعالیت قابل توجهی در زمینه سینما و فیلم سازی انجام نگرفت.
با آغاز جنگ جهانی دوم در سال 1318 فعالیت های سینمایی در ایران تنها به وارد کردن فیلم های خارجی و اکران آن ها در سینماهای تهران و دیگر شهرها محدود شد. این انحصار به حدی بود که چند سالی گزارشگران سفارتخانه های خارجی در تهران درباره فعالیت های سینمایی ایران به ذکر یک عبارت بسنده می کردند: «هیچ فیلمی در ایران تولید نمی شود.»4 در این میان دو کشور آلمان و آمریکا بیشترین فعالیت و رقابت را در سال های سینمای ایران داشتند و ورود فیلم های آمریکایی توسط دلال های یهودی- اسرائیلی انجام گرفت. همین طور یهودیان در صادرات و واردات فیلم های سینمایی میان ایران و آلمان نیز نقش داشتند. از دیگر اسنادی که به روابط سینمایی میان ایران و آلمان می پردازد، گزارش های کنسولگری آمریکا در ایران است که در فاصله سال های 1320-1315 درباره وضع «صنعت سینمای ایران» به کشور متبوع خود فرستاده است. رقابت بین فیلم های خارجی در کانون توجه این گزارش ها قرار داشت و براساس آن30 درصد از فیلم های به نمایش درآمده آلمانی، 50 درصد آمریکایی و 20 درصد دیگر، فیلم های کشورهایی مانند شوروی و فرانسه بودند.5
افزون بر گزارش های کنسولگری آمریکا، مکاتبات سفارت انگلیس نیز که در فاصله سال های 1945-1943 جریان داشته است، رقابت فشرده دولت های انگلستان، روسیه، آلمان و آمریکا را در بازار سینمای ایران نشان می دهد. بر اساس پژوهش های دکتر حمیدرضا صدر، هدف از این رقابت ها «رخنه در دل جامعه و ایجاد ارتباط با دولت، جریان دادن دائمی فیلم های تبلیغاتی خارجی و ایجاد رابطه تنگانگ توزیع کنندگان و سینمادارها با سفارتخانه های خارجی و شرایط حاکم بر اقتصاد و مدیریت سینما بود.»6

اصل 4 ترومن و مستندسازی آمریکایی

مستندهای تبلیغاتی در دهه آغازین عصر پهلوی دوم وارد فاز جدیدی شد. سال 1328 گروهی از فیلم سازان «دانشگاه سینمایی سیراکیوز آمریکا» برای تحقق اهداف «اصل 4 ترومن» و به منظور ساخت مستندهای خبری و آموزشی به ایران آمدند. اصل 4 ترومن در شرایطی اجرا شد که «هاری ترومن» رئیس جمهور آمریکا موفق شده بود پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) را تشکیل دهد و با ورود ترکیه و یونان به جمع اعضای این پیمان، امنیت مدیترانه شرقی را نیز به ناتو گره بزند و آن را به تدریج به امنیت خاورمیانه پیوند دهد. در حقیقت اصل 4 ترومن، براساس تبلیغات آمریکایی ها، سیاستی برای کمک به کشورهای عقب مانده به شمار می آمد. گروه سیراکیوز نیز در بستر همین تبلیغات و با هدف ارتقاء سطح کیفی زندگی روستائیان و آموزش زندگی بهتر و بهداشتی تر، فیلم های آموزشی را به طور منظم در روستاها پخش می کرد و در کنار آن برای آمریکایی ها از زیرپوست تحولات اجتماعی ایران فیلم می ساخت.
در سال 1332 اداره همکاری های بین المللی هنرهای زیبا طی قراردادی با دانشگاه سیراکیوز، به همکاری در زمینه ایجاد کلاس های سینمایی به منظور پرورش نیروی متخصص پرداخت. با شروع این پروژه، «شرکت نفت انگلیس» نیز به عرصه ساخت مستندهای تبلیغاتی وارد شد و از همین هنگام به تدریج تضاد منافع فرهنگی_هنری آمریکا و انگلیس نیز در ایران به چشم می آمد. «ابراهیم گلستان» که در آن زمان همراه برادرش شاهرخ برای شبکه های تلویزیونی خارجی و بخش سینمایی کنسرسیوم نفتی فیلم های مستند می ساخت، در نیمه دهه 1330 با سرمایه کمپانی های نفتی انگلیس، استودیوی فیلمسازی اش را تاسیس کرد.7 او تنها کسی بود که با اجازه سرویس جاسوسی انگلیس MI6 توانست از دادگاه محاکمه نظامی دکتر «محمد مصدق» فیلم برداری کند و هم چنین از ورود سفیر انگلیس به ایران نیز یک فیلم مستند بسازد. ابراهیم گلستان و برادرش گرچه اختلافات فراوانی با یکدیگر دارند، اما از پیشروان ساخت مستندهای تبلیغاتی برای «محمدرضا پهلوی» هستند. ابراهیم به سفارش شاه و دربار مستند «جواهرات سلطنتی» را ساخت و پس از آن برای کنسرسیوم نفتی، مستندهای «یک آتش» (1337) «موج، مرجان، خارا» (1341) و... را جلوی دوربین برد. به گفته «شاهرخ گلستان» در برنامه «فانوس خیال» که سال 1372 با موضوع سرگذشت سینمای ایران از رادیو BBC پخش شد، «ابراهیم بیشتر برای منافع شرکت نفت انگلیس فعالیت می کرد و براساس روایت یکی از همکاران ساواک، به همین دلیل و به خاطر تضاد منافع با آمریکا (که در صدد قبضه کردن همه منابع ایران بود) در اوایل دهه 1350 تحت عنوان جاسوس انگلیس از ایران اخراج شد.»8

پشت صحنه فیلم های شاه

مستندهای تبلیغاتی عصر پهلوی از ابتدای دهه 1340 تاریخ ناگفته ای دارد که در هیچ یک از منابع فارسی و انگلیسی ردپایی از آن نیست. «شاهرخ گلستان» مخزن الاسرار این دوران پر حادثه است؛ کسی که طی 14 سال (1354-1340) «فیلم بردار مخصوص محمدرضا پهلوی» بود و تنها کسی است که می تواند «پشت صحنه فیلم های شاه» و پروپاگاندای سینمایی_ تلویزیونی عصر پهلوی دوم را برای ما روایت کند، چون سال های طولانی در تمام سفرهای داخلی و خارجی شاه، مراسم تاجگذاری، جشن های 2500 ساله شاهنشاهی، تولد ولیعهد و... حضور داشته و مستندهای تبلیغاتی آن رویدادها را ساخته است. شاهرخ گلستان سال 1386 در گفت وگویی منتشر نشده با «فریدون جیرانی» و «سیدکاظم موسوی» در پاریس، جزئیات تاریخ فیلم سازی از شاه را شرح داده و در لابه لای آن از ترفندهای تبلیغاتی و شگردهای سینمایی در این آثار تبلیغاتی پرده برداشته است. او که فعالیت های خود را با اصل 4 ترومن آغاز کرده است، در این گفت وگو از نقش «اداره اطلاعات سفارت آمریکا» و «شرکت نفت انگلیس» برای هدایت پروپاگاندای پهلوی ها می گوید و روایتی جدید از زندگی و حرفه برادرش ابراهیم گلستان بیان می کند. شاهرخ گلستان در این گفت وگو شرح می دهد که چگونه در فیلم «سفر شاه به مکه» صدای زیارت نامه خوانی «منوچهر انور» به جای صدای شاه اضافه شد تا بیشتر حس مخاطب را برانگیزد و تصویری مذهبی از شخصیت شاه به دست دهد؛ یا در فیلم «جشن های 2500 ساله» چگونه صحنه های ساختگی از شادی و رقص مردم به فیلم افزوده شد تا چهره ای مردمی از شاه ایران القاء شود. گفت وگوی شاهرخ گلستان غیر از اهمیت تاریخی آن، روایتی از درون ساختار پهلوی دوم درباره مستندهای تبلیغاتی آن دوره است که امروز شبکه های ماهواره ای مانند تلویزیون «من و تو» به بازپخش و بازتولید آن می پردازند.
از ابتدای دهه 1390 جریان تاریخ نگاری سکولار علاقه زیادی را به نشر و پخش فیلم های دوران سلطنت پهلوی ها نشان می دهد که پخش فیلم «هرگز نخواب کوروش» در آبان 1391 از گام های جدی آن بود. این روند سپس به پخش مستند «از تهران تا قاهره» و نمایش فیلم «خدمات رضاشاه به ایران» رسید و اکنون نیز مجموعه مستند «انقلاب 57» در حال پخش است. ساختار اغلب این فیلم ها و مستندهای تبلیغاتی وابسته به مخازن آرشیوی ای هستند که شاهرخ گلستان در تهیه و تولید آن نقشی جدی داشته است و در گفت وگوی خود نشان می دهد که چگونه همه اجزاء پروپاگاندای پهلو ی ها توسط آمریکا و انگلیس مدیریت می شد؛ مدیریتی تبلیغاتی که همه زوایای این مستندها از عرصه تکنیک تا پهنه محتوا را در بر می گرفت و برای شناخت آن باید در جزئیات روایت «فیلم بردار مخصوص شاه» از آن دوران تاریخی دقیق شد.
انتشار گفت وگوی منتشر نشده شاهرخ گلستان در «عصر اندیشه» با لطف آقای «سید غلامرضا موسوی»، روزنامه نگار پیشکسوت و مدیر «انتشارات آگه سازان» میسر شد و از ایشان سپاسگزاریم. این انتشارات پیش تر کتاب هایی درباره ناگفته های سینمای ایران مانند گفت وگو با «هژیر داریوش» را روانه بازار کتاب کرده است و کتاب گفت وگو با شاهرخ گلستان نیز به زودی با ویرایش «سعید مستغاثی» توسط «آگه سازان» منتشر می شود.

گفت وگو با فیلمبردار مخصوص شاه
ماجرای ساخت مســــــــتندهای تبلیغاتی عـصـــــر پــهـــلـــــــوی

شما در چه سنی به عکاسی علاقه مند شدید؟

من اولین جایزه عکاسی ام را در14سالگی گرفتم. آن زمان مجله ای به نام «اخبارهفته» که شرکت نفت به صورت هفتگی چاپ می کرد، مسابقه ای در چهار رشته پرتره، طبیعت بی جان، منظره و یک موضوع دیگر که خاطرم نیست برگزار کرد و عکس من در تمام این رشته ها جایزه گرفت.

در تمام زمینه ها عکس می گرفتید؟

بله. چون به هرحال عکاس ناگزیر است هم عکس منظره بگیرد و هم عکس کودک. من در ابتدا یک دوربین آیکوفلکس داشتم، اما بعدها دوربین زایس آمد که شکل دوربین رول بود و با همین فیلم سفر شاه و ثریا به شیراز را گرفتم.

آیا علاقه به عکاسی به دلیل فضای کاری پدرتان در مطبوعات بود؟

نه. در شیراز عکاسخانه ای وجود داشت به نام «عکاسی زیبا» که آقای کفایتی مسئول آن بود و من بعدازظهرها که مدرسه تعطیل می شد به آنجا می رفتم و به آقای کفایتی کمک می کردم. آن موقع برای شفاف شدن عکس ها آن ها را روی شیشه می چسباندند و یک لایه چربی روی آن می مالیدند و عکس ها را می چسباندند، بعد که خشک می شد عکس ها را می کندند. بعد از این جریان شروع به عکس گرفتن کردم و در اوایل عکس هایم را در همین عکاس خانه چاپ می کردم تا این که یک ارمنی به نام ژرژ به شیراز آمد و من با او دوست شدم و کارهایم را پیش او و در تاریک خانه اش انجام دادم. بعد کم کم شروع به عکس گرفتن کردم و عکس هایم را در همین عکاس خانه چاپ کردم.

چطور شد تصمیم گرفتید دوربین عکاسی را به فیلم برداری تبدیل کنید؟

من سینما را همیشه دوست داشتم و از چهار سالگی فیلم می دیدم که همه فیلم ها هم درخاطرم هست، یک دوربین 16 میلی متری که حدود 2700 تا 2800 بود خریدم و یک فیلم بلند به مدت یک ساعت و پنج دقیقه ساختم.

درباره نحوه فیلم برداری از سفر شاه و ثریا به شیراز بگویید؟

بعد از خرید دوربین 16 میلی متری، دو حلقه فیلم از طرف مربی اسکی ام که فرمانده لشکر بود، به من داده شد. حلقه های فیلم ریورسال 100 فوتی که اگر با سرعت 24 که استاندارد ناطق است فیلم می گرفتیم، حدود دو دقیقه ونیم می شد و اگر با سرعت 16 گرفته شود که برای فیلم های خامت و خانگی استفاده می شود 4 دقیقه طول می کشد. بعد از گرفتن این دو حلقه فیلم، حدود دو ماه بعد شاه به شیراز آمد.

اسم فیلم چه بود؟

هفت روزی که شاه و ملکه میهمان شیراز بودند.

تیتراژ هم داشت؟

بله. خودم تیتراژ را نوشتم. کلمه «هفت روزی که» بالای صفحه قرار داشت و «شاه و ملکه» در وسط گذاشته شد و «میهمان شیراز بودند» هم پایین صفحه جای گرفت. انتهای تیتراژ هم نوشتم «فیلم بردار: شاهرخ گلستان.»

کس دیگری هم همراه شما بود؟

نه، فقط خودم بودم.

غیر از دوربین وسایل دیگری داشتید؟

نه، حتی نور هم نداشتم و فقط همان دوربین کودکی ام همراهم بود.

با وجود نبود نور صحنه های شب را چگونه فیلم برداری کردید؟

دو صحنه در شب گرفتم، یکی صحنه آتش بازی و دیگری چراغانی که اتفاقاً بسیار زیبا شد.

این اولین فیلم مستند خبری شما بود؟

بله. اتفاقاً خیلی هم زود آماده شد و در چند شهر نمایش دادیم، در حالی که فیلم های رنگی دیگر باید در خارج کشور ظاهر می شد و بر می گشت.

برای شاه هم نمایش داده شد؟

تیمسار معتضدی از من خواست که فیلم را به شاه نشان بدهم، اما چون جوان بودم و تنها 17 سال داشتم خجالت کشیدم و نتوانستم فیلم را به شاه نشان دهم. حتی در تهران هم نمایش داده نشد و در اصفهان نمایش دادیم، صدا هم از طریق ضبط صوت روزنامه پدرم پخش می شد.

اواخر دوران رضاشاه یک سری فیلم های خبری سیاه سفید از آقای فروغی که آگهی هایش در روزنامه ها چاپ می شد و درباره سفر رضاشاه به ترکیه و ملاقات با آتاتورک و فیلم های مربوط به افتتاح اماکن ساخته شد، خاطرتان هست این فیلم ها را چه کسی می ساخت؟

بله، من خودم این فیلم ها را برای وزارت فرهنگ و هنر می خریدم که در فیلم آخرم هم از آن ها استفاده کردم. فیلم سفر رضاشاه به ترکیه توسط ترک ها ساخته شد و تنها فیلمی است که صدای رضاشاه را درحالی که به زبان ترکی صحبت می کند پخش کرده است.

این فیلم ها چگونه ساخته شدند؟

وقتی که اوگانیانس فیلم دومش را ساخت، «ابراهیم مرادی» برای ساختن فیلم از بندر پهلوی به تهران آمد و اکثر دانشجویان و شاگردان اوگانیانس به سمت مرادی رفتند و این تمایل تنها به دلیل حضور چند زن در گروه مرادی بود. این هنر دوست پیر تعریف می کند که من رفتم و از آقای بهمن که رئیس دفتر رضاشاه بود خواستم که دولت به سینما کمک کند، اما گفت ما پولی نداریم ولی اگر شما از پیشرفت های ایران فیلم درست کنید و ما این فیلم ها را بتوانیم در خارج نمایش بدهیم، انحصار وارد کردن فیلم های خارجی را به شما می دهیم. وقتی دختر لر ساخته شد و فروش فوق العاده ای کرد، کار مرادی و اوگانیانس تعطیل شد و پیشنهاد انحصار وارد کردن فیلم های خارجی موجب ترس صاحبان سینما شده بود. آن اختلالی هم که در کار سپنتا ایجاد شد و جلوی فیلم هایش را گرفتند و اجازه استفاده کامل را از فیلم های او ندادند، برای این بود که مبادا آن چنان توفیقی پیدا کند که این انحصار را در اختیار بگیرد، زیرا این وعده به سپنتا داده نشده بود و تنها به مرادی پیشنهاد شد.

درباره فیلم های مستندی که در مورد پیشرفت و ترقی ایران بود بیشتر توضیح دهید؟

این فیلم ها را افرادی مثل مرادی می ساختند، مثلاً برای افتتاح بانک ملی، مرادی فیلمی ساخت به این مضمون که رضاشاه سنگ بنای بانک ملی را گذاشت. فیلم دیگری هم درباره راه آهن ایران توسط کامساکس ساخته شد. شرکت نفت ایران و انگلیس (BP) هم در این زمینه فیلم های زیبایی ساخت. یک فیلمی هم توسط انگلیسی ها ساخته شد که ابتدای فیلم دیواری را نشان می دهد که روی آن کلمه «پرشیا» نوشته شده، اما بعد از چند دقیقه این کلمه می ریزد و کلمه «ایران» جای گزین آن می شود که رضاخان گفت پرشیا در انگلیسی به معنای ایران است. با این فیلم ها می خواستند ترقیات ایران، مدارس، نوع زندگی مردم در شهرها و روستاها و دختران و پسرانی که در کنار هم ورزش می کنند و... را نشان دهند. من این فیلم ها را برای فرهنگ و هنر گرفتم که باید الان موجود باشد.

این فیلم ها را شما برای وزارت فرهنگ و هنر خریداری کردید؟

بله من تهیه کردم. در آن فیلم ها صحنه هایی از رضاشاه که با اسب سفیدش رژه ارتش را مشاهده می کند و تانک های جدیدی که توسط ارتش خریداری شده بود نیز موجود است. بعد از اشغال ایران همان تانک ها را در فیلم های خارجی دیدیم که سوار بر قطار کردند و به شوروی بردند و علامت تاج و ارتش روی تانک ها بود.

بعد از ساخت اولین فیلمتان که در شیراز و اصفهان و خرمشهر نمایش داده شد، چه کاری انجام دادید؟

به سراغ ساخت فیلم خبری رفتم. در شیراز برای سینما خورشید، فیلم های 16 میلی متری می گرفتیم؛ دوفیلمی هم که در آنجا ساختم یکی برای جشن 4 آبان بود و دیگری برای رژه 21 آذر به مناسبت آزادی آذربایجان. یک بار شمس پهلوی همراه آقای پهلبد به شیراز آمد و وقتی دوربین 16 میلی متری من را دید بسیار تعجب کرد. من آن زمان اولین کسی بودم که بعد از آمدن لنز زوم به ایران، خریداری کردم.

ساخت این فیلم ها درآمدی هم داشت؟

بله، برای فیلمی که درباره سفر شاه ساخته بودم، زمانی که در شیراز اکران شد از مدیر سینما 800 تومان گرفتم، چون واقعاً سینما شلوغ می شد. در اصفهان نیز به مدت یک هفته 700 تومان قرارداد بستم. در خوزستان هم این فیلم با یک فیلم دیگر پخش می شد. من یک فیلم وسترن توسط یکی از دوستانم از «سلمان خان هوگی» مدیر سینمای هما گرفتم، فیلمی بود از «راندولف اسکات» که خودم این دو فیلم را با هم نمایش می دادم و در نتیجه 50 درصد پورسانتاژ را هم دریافت می کردم.

در واقع شما از اینجا به بعد با سینمادارها هم آشنا شدید؟

بله. بالاخره من بودم که بهترین سینمای این مملکت را ساختم (خنده).

دوره ساخت فیلم های خبری شما چند سال طول کشید؟ همان موقع به اصل 4 می پیوندید؟

من وقتی به اصل 4 رفتم، به عنوان عکاس اصل 4 در شیراز کار می کردم و همان موقع هم فیلم های خبری می ساختم. بعد از این که فیلم سفر شاه و ثریا به شیراز را نمایش دادم، به پدرم گفتم می خواهم بروم دنبال کار سینما و او هم پذیرفت. آن موقع عکاس اصل 4 بودم تا این که به تهران آمدم.

قبل از این که به تهران بیایید فعالیت های مستندسازی شما هنگامی که در اصل 4 کار می کردید چه بود؟

تنها کاری که در شیراز انجام می دادم دوبله چند فیلم به همراه آقای امامی بود. اواخر دهه 1330 به تهران آمدم و یک عکاسخانه در تجریش باز کردم به نام «شاهرخ عکاس» که بیشتر عکاس های صنعتی می گرفتم.

دراین مدت فیلم خبری هم می ساختید؟

من هم عکس های خبری می گرفتم و هم فیلم های خبری می ساختم. مثلاً برای زلزله ای که اطراف کرمانشاه رخ داد، خبر تهیه می کردیم. «پرویز راجی» از خبرنگاران «اسوشیتد پرس» برای روزنامه های خارجی کار می کرد و من هم برای او عکس می گرفتم و یا برای تلویزیون های آمریکا فیلم تهیه می کردیم.

«ابراهیم گلستان» هم با شما همکاری می کرد؟

نه، او بیشتر کارهای اداری را انجام می داد، البته ابراهیم قبلاً فیلم های خبری برای خارج می ساخت، ولی بعد از آن من بیشتر دنبال گرفتن فیلم بودم.

اولین فعالیتی که در استودیو داشتید چه بود؟

همراه یک کارگردان انگلیسی یک سری فیلم از کارون گرفتیم.

همان آقای «آلن پندری»؟

نه، کار جدی آلن پندری «موج و مرجان و خارا» بود که من فیلم بردارش بودم.

این فیلم ساخته «آلن پندری» بود یا ابراهیم گلستان؟

کارگردان آلن بود و گلستان از لحاظ مدیریتی، مالی و همفکری او را همراهی کرد. من هم فیلم بردار بودم که البته بعد از من دو فیلم بردار انگلیسی اضافه شدند.

فیلم برداری آن چقدر طول کشید؟

این فیلم یک پروژه چهار ساله بود.

چقدر از این فیلم کار شما بود؟

من باید فیلم را دوباره ببینم تا جواب بدهم، ولی دو سال اول و تمام قسمت های اولیه و لوله کشی های گناوه کار من بود.

اولین تجربه فیلم برداری شما بود؟

بله، اولین تجربه من روی فیلم نگاتیو ایسمن کالر بود، هم چنین اولین تجربه کار حرفه ای ام به صورتی که کارگردان و تمام عوامل باشند. به آلن پندری پیشنهاد شد در «گلستان فیلم» کار کند و من در این کار از او تجربه زیادی کسب کردم.

نوع لنزها را هم آلن می گفت؟

من اولین کارهای فیلم برداری ام را از او آموختم، اما بالاخره کارم را بلد بودم و او به من اعتقاد داشت و درواقع فقط با آلن می توانستم به صورت فرمان بردار باشم و بعد از او با هیچ کس نمی توانستم کار کنم. یکی از دلایلی که از گلستان فیلم بیرون آمدم همین بود، یعنی بعد از او کسی را صالح تر از خودم در این کار نمی دیدم.

نریشن فیلم را فرخزاد نوشت یا گلستان؟

گلستان نوشت، چون در این زمینه ها نظیر نداشت.

پس فروغ فرخزاد فقط خواند؟

اصلاً صدای فروغ نیست؛ در نسخه فارسی یک مقدار صدای گلستان است و مقداری هم صدای پیمان.

در سازمان فیلم گلستان شما فیلم مستندی را هم کارگردانی کردید؟

بله، سازمان فیلم گلستان به جز این پروژه بزرگ خاص، یک سری فیلم هایی با نام چشم انداز هم تولید کرد. این فیلم ها در واقع فیلم های خبری فصلی بودند که خبرِ فعالیت های اجتماعی و فرهنگی و فعالیت های شرکت های نفتی دراین فیلم ها می آمد.

بودجه را هم خودشان می دادند؟

بله چون سفارش خودشان بود و بعد هم از ما می خریدند.

فیلم برداری تمام فیلم ها زیر نظر شما بود؟

زیر نظر من نبود، من فیلم بردار اداره بودم. بعد که کار وسعت پیدا کرد «منوچهر ناظریان» هم برای فیلم برداری آمد، ناظریان فرانسه درس خوانده بود و الان هم در جنوب فرانسه مشغول عکاسی است.

همکاریتان با سازمان سینمایی گلستان چه مدت بود؟

تقریباً من بعد از این که فیلم «آتش» را فیلم برداری کردم هفتاد روز در اهواز بودم و بعد از آن به تهران آمدم و سازمان گلستان تشکیل شد و کارم را شروع کردم.

دلیل شما از بیرون آمدن از سازمان گلستان چه بود؟

از لحاظ اخلاقی وضعمان خوب نبود، آن طور که من توقع داشتم حقم ادا نمی شد.

مستندسازی دوران سیراکیوز چیست و چه تاثیری در مستندسازی ایرانی داشت؟

هیچ تاثیری نداشت، افراد هوشمندی نبودند و اصلاً سیراکیوزی ها فیلم سازان خوبی به حساب نمی آمدند، زیرا ابتدایی کار می کردند و بیشتر ترابلوگ می ساختند.

محل تشکیلاتشان کجا بود؟

دانشکده هنرهای زیبا.

عکاسی و تهیه اسلاید و فیلم اسکرین و لابراتوار هم داشت؟

لابراتوار را بعداً ساختند، آن هم لابراتوار سیاه و سفید.

لابراتوار وزارت فرهنگ همان لابراتوار ارتش بود؟

نه ارتش لابراتوار خودش را داشت، اولاً لابراتوار آن ها 16 میلی متری بود، لابراتوار 35 میلی متری هنرهای زیبا از همان شرکت آری فلکس آورده شده بود که دوربین های فلکس را هم می ساخت.

غیر از شما افراد دیگری هم فیلم خبری می ساختند؟

فیلم های خبری ایران را در ابتدا اداره اطلاعات سفارت آمریکا می ساخت که شخصی به نام ایثاری مسئول آن بود و فیلم ها در استودیوی رضایی و بخشی از آن در لابراتوار بدیع ساخته شد. در شهرداری تهران هم به مدت کمی فیلم خبری ساخته شد که «جمشید شیبانی» آن را راه اندازی کرد. هنرهای زیبا هم شروع به تولید فیلم اخبار هفته کرد که من هم مسئول شش فیلم اخبار هفته بودم.

آن زمان فیلم های خبری سیاه و سفید ساخته می شد؟

بله، چون لابراتوار رنگی نداشتیم. اولین لابراتوار رنگی را دکتر کوشان به ایران آورد. یادم است زمانی که می خواستم فیلم تولد ولیعهد را بگیرم با دکتر «جهانشاه صالح» صحبت کردم که امکانات نور را به من بدهند، اما مخالفت کرد و گفت شماره عینک شما چند است؟ من خنده ام گرفت و گفتم چطور مگر؟ گفت تو دلیل عینکی شدنت را می دانی؟ گفتم دکتر گفته این لنزها روی چشمت سوار نمی شود. گفت ولی اگر 10 سال، 20 سال دیگر بچه شاه عینکی شد، کسی دیگر این توضیحات را نمی دهد و می گویند به خاطر روزی است که گلستان نور در جلو چشم اش روشن کرد!

پردازش صدا را در فیلم هایی که با دوربین معمولی گرفته می شد، چه می کردید؟

ما صداها را در اتاق ادیت با هزار گرفتاری میکس می کردیم. «روح الله امامی» و راجی نیا در این زمینه بسیار زحمت کشیدند. صداهای سخنرانی شاه را بیشتر از رادیوهای محلی می گرفتم، مثلاً در پاریس یک مصاحبه مطبوعاتی خیلی مهمی با شاه شده بود که صدایش را از رادیوی فرانسه برداشتم و خیلی هم خوب شد.

سخنرانی های سر میز شام و مکان های دیگر را به چه صورت می گرفتید؟

سخنرانی سر میز شام را خودشان می گرفتند و گاهی اوقات هم من همراه خودم ضبط صوت می بردم. البته ما سرتاسر نطق را نمی گذاشتیم، مثلاً وقتی که می خواستیم صورت شاه را نمایش دهیم، قسمتی از سخنرانی اش را هم می آوردیم. ببینید در سینمای مستند و سینمای گزارشی متن سخنرانی مهم نیست چون توسط گوینده بازگو می شود. در این سوژه ها صداهایی که اثر مثبت و عمیقی روی تماشاچی می گذاشت، سر و صدای فضا بود. برای مثال سفری که شاه به مکه داشت، من صدای زیارتنامه خوانی که جلوی شاه راه می رفت و زیارت نامه می خواند را آوردم، به این شکل که متن آن زیارت نامه را به یکی از دوستان در اداره دادم که ترجمه فارسی کند و آن ترجمه را با صدای «منوچهر انور» روی فیلم گذاشتیم که بسیار تکان دهنده شد و از تمام شهرها صف بسته بودند روبه روی هنرهای زیبا و فیلم را می خواستند.

چند دقیقه بود؟

یک فیلم خبری 10 تا 15 دقیقه ای بود.

با دستگاه ضبط صوت خودتان صدا را گرفتید؟

بله، من همیشه یک ضبط صوت همراهم بود.

شما مستندی هم در رابطه با زلزله بوئین زهرا «از ویرانی تا آبادانی» ساختید و برای این مستند سناریوی خاصی نوشتید...

بله، در این مستند از صدای شیون زنان تا کندن زمین برای پیدا کردن اجساد را فیلم برداری کردیم که به صورت سیاه و سفید و به مدت 20 دقیقه تا نیم ساعت بود.

اولین فیلم رنگی شما چه سالی بود؟

اولین فیلم رنگی من در سال 1961 فیلم «سفر نروژ» بود و چون خودمان لابراتوار نداشتیم، فیلم را در یکی از لابراتوارهای لندن درست کردیم. در همین زمان بود که من فیلم های مربوط به تخت جمشید را که بعداً به اسم «ستون شکسته» معروف شد را ساختم. نگاتیو این فیلم را هم همراه «سفر نروژ» به لندن بردم و با میر صمدزاده آن ها را چاپ و ظاهر کردیم.

در فیلم تاجگذاری چند فیلم بردار همراه شما بود؟

اسامی همه فیلم بردارها در فیلم هست. بعضی از آن ها را از سینمای فارسی گرفته بودیم و برخی دیگر از فیلم بردارهای اداره بودند. مدیریت همه فیلم بردارها با من بود.

خودتان پشت کدام دوربین و کجا قرار داشتید؟

دوربین من روبه روی کاخ مرمر قرار داشت. از جلوی کاخ مرمر تا کاخ گلستان را در وانتی نشسته بودم و فیلم می گرفتم. داخل سالن کاخ هم که شدیم پشت یکی از دوربین ها قرار داشتم و مسیر پیاده روی داخل باغ کاخ را هم یک تراولینگ خیلی قشنگ گرفتم.

چند متر ریل گذاشتید؟

50 متر ریل گذاشتیم.

مراسم تاجگذاری را خودتان فیلم برداری کردید؟

بله، منتهی با چندین دوربین فیلم گرفتیم. یک دوربین جلوی در اصلی قرار داشت که تمام سالن را پوشش می داد، دوربین دوم بین مدعوین کار گذاشته شد، دو دوربین جهت مراسم را می گرفت، دوربین دیگری از بالای سکو مراسم را فیلم برداری می کرد که سمت راست سفیران خارجی و ماموران سیاسی و سمت چپ خانواده سلطنتی حضور داشتند. این سکو را پشت سر خانواده سلطنتی قرار داده بودیم، چون تعداد آن ها کم بود و می توانستیم به راحتی فیلم بگیریم، اما اگر پشت سر دیپلمات ها سکو می گذاشتیم به دلیل تعداد زیاد آن ها ارتفاع پیدا می کرد و جهت اصلی را از دست می دادیم. یک دوربین هم که مخصوص خانواده سلطنتی بود و فقط از آن ها فیلم می گرفت.

مونتاژ فیلم را هم خودتان انجام دادید؟

بله، این فیلم را یک هفته ای تمام کردیم، چون دو روز بعد از تاجگذاری شاه به مسافرت رفت و آقای پرواز دلش می خواست قبل از برگشت اعلیحضرت فیلم حاضر شود، برای همین شبانه روز کار کردیم. فیلم که آماده شد به شاه نشان دادند. فردای آن روز آقای پرواز به من گفت شاه فیلم را دیده و تعجب کرده که انقدر زود آمده شده و از شما خواسته فردا شب شام به کاخ بیایید.

تایمی که اولین بار مونتاژ کردید در اکران سینماها تغییری کرد؟

نه، اصلاً تغییر نکرد. تنها 15_ 10 ثانیه از فیلم که نشان می داد میهمانان در یک مجلس رسمی در چادرهای تخت جمشید جام را به سلامتی همدیگر بر می دارند را برداشتیم. از وقتی هم که نسخه اورسن ولز را آوردیم، موضوع نمایش فیلم در خارج منتفی شد، برای این که هم کلمبیا و هم «متروگلدین مه یر» مایل بودند که بعد از خریداری، فیلم مال آن ها شود و حتی در ادیت آن تغییراتی را اعمال کنند؛ در صورتی که دولت ایران می خواست این فیلم را برای دانشجویان و در سفارتخانه ها و... نشان دهد.

فیلم مراسم تاجگذاری اولین فیلم ایرانی با اسکرینگ بود؟

بله، البته اسکرینگ منطقی. این فیلم قرار بود یک فیلم سینمایی بلند شود، منتهی یک سری موارد به آن اضافه شد که من موافق نبودم، زیرا فیلم این مراسمات همیشه مقداری سنگین و خشک می شود، چون وقتی دولت از کارهای خودش فیلم بسازد، دنبال جزئیاتی می رود که برای تماشاچی جالب نیست. مثلاً لازم نبود همه نطق های طولانی در فیلم کار شود و ما همه آن را نگذاشتیم، تنها نطقی که در فیلم به طور کامل گذاشته شد، نطق سر آرامگاه کوروش بود. مواردی مانند انجمن ایران شناسان که تازه راه افتاده بود و سعی در بین المللی کردن این رویداد داشت فیلم را سنگین کرد، اما موسیقی که چکناواریان ساخت بسیار فوق العاده بود که در لندن هم ضبط شد. به نظر من این فیلم تجربه بزرگی برای سینمای ایران است.

موسیقی و صدابرداری فیلم به چه صورت انجام شد؟

روزی که ما رفتیم فیلم را صدابرداری کنیم، صدابردارش یکی از چهار صدابردار برتر اروپا بود. نوازندگان در اروپا براساس برنامه، سه ساعت در صبح و سه ساعت در بعدازظهر می زدند. ما سه جلسه استودیو را گرفته بودیم، یعنی دو جلسه امروز و یک جلسه فردا صبح بود. اولاً رهبری چکناواریان و حرفه ای بودن آن نوازنده ها طوری بود که تمام آهنگ ها در اولین اجرا مورد تایید چکناواریان قرار می گرفت و فقط در 2 یا 3 آهنگ از نظر زمانی مشکل پیدا شد که چند ثانیه بیشتر از حد مجاز بود. چکناواریان کاری را که قرار بود در سه جلسه انجام دهد، در 2 جلسه تمام کرد. هم چنین موسیقی فیلم به نحوی است که تا آن زمان کسی آن را نشنیده بود و ابهامات خاصی در آن وجود داشت که چکناواریان چند بار بعد از هر قسمت موسیقی را گوش می کرد تا مطمئن شود درست است. موسیقی هم روی tape ضبط شد که درواقع 16 باند بود، یعنی می توانست هرکدام از باندها را که می خواست کم و زیاد و تنظیم کند. پس از اتمام برنامه که چکناواریان از همه تشکر کرد، حدوداً 80 نفر سازها را به زمین گذاشتند و برای او دست زدند. صدابردار آن صحنه می گفت که من در عمرم چنین چیزی ندیده ام. جالب است بدانید خرج هایی که من برای این فیلم کردم کمتر از خرج هایی شد که دو سال بعد برای ساخت فیلم دیگرم در تالار رودکی کردم.

در کنار سینماداری و اداره سینماهای آریانا، مترو، کاپری و... آیا هم چنان فیلمبردار مخصوص شاه بودید؟

بله، درواقع اولین سفرم همراه شاه از سال1961 آغاز شد و تا سال 1975 که آخرین سفر شاه را فیلم برداری کردم 5 هفته طول کشید و به 30 کشور مختلف رفتیم از جمله سنگاپور، زلاندنو، استرالیا، اندونزی، هند و... یا مثلاً در جشن های 2500 ساله تعداد زیادی از فیلم سازان خارجی درخواست داده بودند تا فیلم برداری کنند؛ این درخواست ها به وزارت دربار، وزارت اطلاعات، وزارت خارجه، وزارت فرهنگ و هنر، به سازمان جشن ها و به خانه ایران در پاریس رفته بود تا خود شاه تصمیم بگیرد که از طرف آقای پهلبد فیلم برداری مراسم به من پیشنهاد شد. بعد از فیلم برداری از جشن های 2500 ساله یک نسخه ویدئویی از آن را برای اروپا تهیه کردند که صدای انگلیسی «اورسن ولز» روی آن است، البته من آن فیلم را اصلاً نپذیرفتم و هرگز نخواستم اسم من داخل فیلم کار شود. به این دلیل که مقدار زیادی از صحنه های رقص و صحنه های دهاتی را از فیلم های دیگر اضافه کرده بودند که نشان بدهند در همه جای ایران مردم به این مناسبت در جشن و سرور هستند، که اصلاً در واقعیت چنین چیزی نبود و مقداری از صحنه ها را تغییر داده و کارهایی کرده بودند که نمی پسندیدم، برای این که ما از واقعیتی که بود فیلم گرفته بودیم. من برای این که کارهای فیلم را انجام دهم به لندن رفتم و وقتی که فیلم را به تهران فرستادم به من گفتند شاه گفته پس مردم کجا هستند؟ من گفتم این را باید از تیمسار نصیری بپرسند نه از من. اصلاً مردمی نبود که در خیابان ها بایستد.
شبی که از طرف شاه به کاخ نیاوران دعوت شده بودم، پس از صرف شام برای دیدن فیلم به سالن رفتیم. اولین صحنه فیلم با جمعیتی که در خیابان های تهران در مسیر شاه بعد از تاجگذاری آمده بودند، شروع شد و این برای شاه موضوع هیجان انگیزی بود و به شوخی به من گفت: این همه جانور را از کجا آوردید؟ من هم گفتم: از جنگل سینمای فارس شاه گفت: شما از طرف من از تک تک این آدم ها تشکر کنید. فردا ما به اداره آمدیم و آقای پهلبد که وزیر فرهنگ و هنر بود از من خواست متنی را بنویسم و از آن ها تشکر کنم. من هم متن ساده ای نوشتم که فیلم «تاجی برای ملت» در حضور شاه نشان داده شد و شاه مراتب خرسندی خود را به تهیه کنندگان فیلم ابراز کردند، بدینوسیله مراتب خرسندی شاه از شما که در این فیلم سهم داشتید ابلاغ می شود. البته این متن تا 4 سال فرستاده نشد، به طوری که در جشن های 2500ساله عوامل تهیه کننده می گفتند در تاجگذاری این همه زحمت کشیدیم، اما برایمان هیچ کاری نکردند.

شما چه مشکلات و موانعی برای فیلم برداری مراسمات مختلف شاه داشتید؟

یکی از مشکلات ما این بود که دوربین هایی که از استودیوهای فیلم برداری می گرفتیم دوربین های خوبی نبودند و اصلاً سیستمی نبود که متخصصی بنشیند و از این دوربین ها بازدید کند و درصورت معیوب بودن عیب آن را برطرف کند یا بگوید که با این دوربین کار نکنید. مثلاً من دوربینی را که روی سکوی بلندی گذاشته بودم تا قبر کوروش را به صورت لانگ شات بگیرد با این حال که فیلم بردار هم پشتش بود، مجبور شدیم مقدار زیادی از تصاویر را دور بریزیم، درحالی که صحنه بسیار مهمی بود. ما دستگاه های واکی تاکی هم داشتیم، اما نگذاشتند تا از آن ها استفاده کنیم چون آقای قطبی گفته بود فرکانسشان روی امواج تلویزیونی ما اثر منفی می گذارد. متاسفانه کسی هم جرأت نداشت جلوی اینچنین حرف هایی بایستد، چون اگر بعداً مشکلی پیش می آمد می گفتند مربوط به آن روزی است که گلستان دستگاهش را روشن کرد. درضمن آدم های به دردبخوری مانند «هوشنگ بهارلو» و «نعمت حقیقی» در این فیلم نبودند چون آن ها را برای فیلم برداری برای تلویزیون برده بودند. یکی دیگر از مشکلات ما این بود که فیلم بردارها گوش به حرف ما نمی دادند و تصمیم هایی می گرفتند که احمقانه بود. یکی از مشکلات دیگر مسائل مالی بود مثلاً پولی که به ارکستر فلارمونیک لندن دادیم تا موسیقی فیلم تاجگذاری را برای ما بنوازد از پولی که نوازندگان تالار رودکی برای تهیه فیلم دیگری از من گرفتند کمتر بود. یعنی ما در هیچ کارمان حرفه ای نبودیم، حتی در پول گرفتن و پول دادنمان. مشکل سینما و تلویزیون و رادیو ایران این است که هیچ معیار جهانی نمی شناسیم.

نظر شما درباره سینمای بعد از انقلاب چیست؟

من فیلم های ایرانی را با شوق و علاقه مندی می بینم، چون در موردشان برای بی بی سی مطلب می نویسم و تغییرات خودم را هم ضمیمه موضوع فیلم می کنم.

فیلم سازان ایرانی و زنان فیلم ساز ایران را چه طور ارزیابی می کنید؟

راستش را بخواهید کارهای درخشانی از آن ها ندیدم. مثلاً فیلم «زینت» فیلم احمقانه ای بود یا فیلم «بدوک» را که دیدم، اصلاً خجالت کشیدم که چطور ممکن است فیلم سازی انقدر بد فیلم بسازد. مثلاً فیلم «زرد قناری» می توانست یک فیلم کمدی خنده دار فوق العاده ای بشود، اما آن قدر قضیه را جدی گرفته و بازی های خشکی انجام داده و موزیک سنگینی روی آن گذاشته که فیلم بلاتکلیف شده است، شما فکر کنید اگر این فیلم را 20 یا 30 سال پیش سینمای ایتالیا درست کرده بود، چه اتفاقی می افتاد؟ قطعاً می توانست یک فیلم درخشانی شود. فیلم های زنان را هم در لوکارنو دیدم که مورد پسند نبود. اشکالی که در فیلم های زنان وجود دارد، این است که در فیلم سازی و بوجود آوردن فضا و میزانسن که مهم ترین مساله سینما است ضعیف هستند و دیگر این که فیلمی که به مسائل و مشکلات اصلی زنان بپردازد، ساخته نمی شود. البته من معتقدم خلاقیت فرهنگی زن و مرد ندارد، اما زنان فیلم ساز حداقل می توانند مسائلی که مربوط به خودشان هست را مطرح کنند، اما متاسفانه سراغ یک لعاب سانتی مانتال و عاشقانه می روند که حرف های امروز جامعه نیست و از دید خودشان زنانه بودن فیلم هایشان را این گونه نشان می دهند، اما درواقع این حرکت پوششی است بر ناتوانی شان برای روبه رو شدن با مسائل مهم زندگی. سینمای امروز ایران سینمای «عباس کیارستمی» نیست، بلکه تقلید فیلم های تلویزیونی آمریکایی و... است. کیارستمی، یک هوشیاری خاصی برای خودش دارد و می داند چگونه بیانش را با فیلم تطبیق کند و چون سال های سال با هنر پیشه های غیر حرفه ای کار کرده است، به خوبی می تواند عمل کند و به نتیجه مطلوبش برسد. «داریوش مهرجویی» هم به نظر من فیلم ساز خوبی است. «بهرام بیضایی» هم فیلم ساز قابل و درجه یک است، اما در مورد فیلم « باشو غریبه کوچک»اش انتقاداتی دارم. فیلم «هنرپیشه» مخملباف هم بسیار فیلم بدی بود و فیلم بدتر از آن «سلام سینما» بود. به نظرم مخملباف مانند کسی است که قبلاً برای کاری شارژ و الان دشارژ شده است. مخملباف در 20 سال اول عمرش که بهترین سال های فیلم دیدن است، گفته شده فیلم ندیده و بقیه اش را هم که اصلاً معلوم نیست چیزی یاد گرفته یا نه. مثلاً همین فیلم «سلام سینما» وقتی در تهران پخش شد یک ساعت و نیم بود، در کن یک ساعت و ربع شد، درحالی که می خواستند فیلم را نیم ساعته کنند، بعد آمدند سه ساعتش کردند که معلوم نشد چگونه فیلم را کِش دادند و همین مساله باعث ضایع شدن قسمت های قشنگ فیلم شد.

پي‌نوشت‌ها:

1. انقلاب مشروطه و موقعیت متزلزل ایران، پرویز مجاهد، بی بی سی فارسی، مرداد 1391
2. صدیقی، عیسی، یادگار عمر، جلد سوم،تهران، 1353، دهخدا، صص 297-289
3. صدر، حمیدرضا، درآمدی بر تاریخ سینمای ایران، تهران، نشر نی، صص 4-33
4. همان، صص 57-82 5. همان ص 63
6. همان 59-65 7. مصاحبه ابراهیم گلستان، فصلنامه کلک، ش 41، مرداد 72
8. رساله «کودتا در سینمای ایران»، سعید مستغاثی.

منبع مقاله : مشرق نیوز